دلتنگی

 

بی حوصله ام دست خودم نیست

 

کمی دلتنگ فردایم

 

فردایی که شاید دیگر

 

                      نباشم

 

 

نسیم خاطره

 

من مرده ام

 

      به نسیم خاطره ای

 

            گاهی تکانی میخورم

 

 

نميدانم به كجا خواهم رفت



به سراشيب زمان


هر دم اين عمر گذشت


مرگ از من پرسيد


ز كجا آمده اي ؟


و منم مانده چه گويم به جواب


به جوابش گفتم


نه كسي بود بگويد با من


نه خودم فهميدم


ودراين عمر گران


نه شنيدم سخني را كه به دردم بخورد


نه سكوتي كه مرا تا لب دريا ببرد


تو بگو حال كجا خواهم رفت ؟


كه در اين لحظه ،  مرگ


جانم را برد


و كسي باز نبود


كه بگويد به كجا خواهم رفت . . . . .


نه خودم فهميدم




زنگ مرگ


Click to view full size image


در ميان هياهوي غم به دنبالت مي آيم


اما مبهوت و خسته در زير نم نم


باران پيدايت نمي كنم . . . . .


زنگ مرگ خويش را بي صدا


اما تنها مدت هاست كه كشيده ام


كم كم احساس كرد ه ام كه دگر نيست


جاي من . . . . .


پس تا به كي به دنبالت آيم


اي يار با وفايم . . . . .


اي مرگ . . . .




خوشا




خوشا آنکس که پیش ازمرگ میرد

دل و جان هرچه باشد ترک گیرد

عطار


http://www.aksmod.com/wp-content/uploads/2011/01/5544545.jpg


من اين روزها غرق دلتنگي ام


غرق در حسرتي سنگين


غرق در تنهايي با وسعت كوير


اكنون گسسته ام....


در خود شكسته ام.....


اندوهناك چشم دوخته ام به روزگار


كه بي اعتنا مرا به دور دستي آشفته نزديك مي كند.


اكنون زمان هاي درد را خوب مي دانم


آري زبان درد را همچنين....


كجا نهفته اند آن لبخندهاي مهربان و حامي....؟


كجا نهفته اند آن چشم هاي پر ابهت و عميق آشنا....؟


به كدامين سكوت سفر كرده اند كه صدايم را نمي شنوند؟


زخم هايم را دگر التيامي نيست.


دست تمنايم را جوابي نيست.




چون بمیرم



The image “http://s1.picofile.com/file/6475136816/www_emperatoor_rozblog_18_.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

چون بمیرم بگویید،


غریبی مشتاق به سوی وطن خویش هجرت کرد

در دنیا اسیر مراد خود بود و . . . .


اكنون

              در


                         آسمانها


                رهاست . .



اي مرگ





http://bahar-20.com/pic/albums/userpics/10001/15fisdd%5B1%5D.jpg



در ميان هياهوي غم به دنبالت مي آيم

اما مبهوت و خسته در زير نم نم

باران پيدايت نمي كنم . . . . .



زنگ مرگ خويش را بي صدا

اما تنها مدت هاست كه كشيده ام


كم كم احساس كرد ه ام كه دگر نيست

جاي من . . . . .


پس تا به كي به دنبالت آيم

اي يار با وفايم . .. . .


اي مرگ . . . . .


مرگ يك بار رخ نمي دهد




مرگ يک بار رخ نميدهد...




زيرا همه ما هر روز چند بار ميميريم. . . . .



هربار که با آرزوها٬ عطوفتها٬ علايق و پيوندهای خود وداع می کنيم



می ميريم . . . . .




بزن دارم . . . . .



http://media.farsnews.com/Media/8503/ImageReports/8503310425/9_8503310425_L600.jpg








من گناه كارم ، بزن دارم



ادامه نوشته

سراب خاطرات



 

 

در دل تاريـــــــك شب در حالــــــــي كــــــه زوزهً گرگ هــــــــــــاي

 

 گـــــــرسنه از يـــــــك سو و صـــــــداي خش خش  پـــــــــــــــــــاي

 

افـــراد نــامرد از سوي ديـگر مي ايـــد ناگـــهان يــــك تصوير مبـــهم

 

در مـــــــاه ظاهـــــر مــــــــي گردد تصويــــــر يك دلشكستــــه كــــه

 

كمــــرش خــــم گشتــــه از نــــــــــامــــــردي هـــــا و تنهائــــــــي و

 

بــــــي وفائي هـــــا ، لنگـــــان لنگـــــان راه مــي رود و بــه آينـــــده

 

مبـــــهم خـــــــود مي نگــــــرد كــــــه هيــــــچ نور اميـــــــدي در آن

 

نمــــي بيند بــــا نااميدي و دلـــي شكسته بــــــه ســـــوي سرنــــــوشت

 

خـــــويش  حــــــركت مـــــي كند بــــه خاطرات گذشته فــكر مـــي كند

 

دستــــــش را دراز مــــي كند فكــــــر مــــي كند مثــــل گذشتـــــه است

 

و يـــــك نفــــــر دست او را مــــي گيرد ولـــي بـــر زمين مـــي افتـــــد

 

بـــه جلـــو  خيـــره مـــي شود يـــــــك نـــور اميـــد  مـــي بيند (سراب )

 

يـــك نيــــروي غيـــر ارادي او را از زميـــن بلنـــد كـــــــرده و بــــــــه

 

ســــوي سراب مـــــي كشانـــــد ، نــــاگهان خــــود را درهـــوا معلــــق

 

مـــي بيند و احساس سبـــــكي مـــــي كند و تسليـــــم خاطــــــرات خوش

 

گـــذشته مـــي شود و بـــه آرزوئـــي كـــه سالهــــا آرزويش را داشـــــت

 

دســــــــــــــــــــــــــت پيــــــــــــــــــــــدا مـــــــــــــــــي كنـــــــــــــــــــــــد

 

 

     آرزوي مـــــــــــــــــــــــــــــــرگ

 

 

 

دوستان عزيز نويسنده اين داستان كوتاه خودم هستم ببخشيد اگه ايرادي

تو متن وجود داره آخه ادبياتم زياد تعريفي نداره بازم ببخشيد نظر يادتون نره

 



روز مرگم










روز مرگم اشك را شيدا كنيد

روي قلبم عشق را پيدا كنيد

روز مرگم خاك را باور كنيد

روي قبرم لاله را پرپر كنيد

جامه را از خاك و خاكستر كنيد

خانه ام را وقف نيلوفر كنيد

پيكرم را غرق در شبنم كنيد

روز مرگم دوست را دعوت كنيد

دور قبرم را كمي خلوت كنيد

بعد من مرگ مرا باور كنيد

چوبه دار



زنـدگـــــــــي چوبــــــــه داريست براي دل من

زندگـــــــــي سنـــــــگ مـــــــزاريست براي دل من

آنقدر خستــــــــــــه ام از عمر زمستانه خويش

صحبت از عيد شعاريست براي دل مـــــــــن

اهل كوچه نــــــاكامــــــــــــيم اي مردم شهر

مهنت آباد دياريـست براي دل من

اعتياد




اعتياد :

از كودكي عاشق چشمانش بودم ، مثل آينه شفاف بود و مثل شب سياه و پر رمز و راز ،

عشق من پاك تر از آن بود كه با هوسهاي جواني آلوده شود من رفت سوار بر غولي آهني كه هزاران آرزو را در سينه داشتم و به سوي غربت روانه شدم .

اينك من بر گشته ام با كوله باري از تجربه عملي و سختي هائي كه با آن روبرو بوده ام ،

سراغت را مي گيرم آه سردي پاسخ مي گيرم

پيرزني درب را مي گشايد با پشتي خميده و موهائي سپيد و ژوليده چقدر اين زن شبيه به او بود خداي من او كيست ؟

زن مي خندد . . . . (نه خداي من ممكن نيست اين زن تو باشي)

ياد همان لبخند زببايت افتادم خداي من چقدر پير شده است و چشمانش آن چشمان زيباي قديم را ندارد

باز هم ميخندد و خنده اش راز پيري او را رسوا مي كند دندان هاي زرد ، لب هاي سياه و آه سرد همه چيز را برايم معنا مي كند !!!!!!!

اعتياد . . . . . . . . . .

خداي من چشمان زيبايش حتي به اندازه يك مترسك حرفي براي گفتن ندارد دلم به تنگ مي آيد و اشك از

چشمانم جاري مي گردد و شكوه از خداي خود مي كنم كه چرا سرنوشت بايد اين طور رقم بخورد .





مرگ دل



بيهوده قفس را مگشاييد پري نيست

جز مشت پر گوشه زندان اثري نيست

در دل ، اثر از شادي و اميد مجوييد

از شاخه شكسته اميد ، ثمري نيست

گفتم به صبا ، درد دل خويش به كه گوييم

اما به سيه چال صبا را گذري نيست

اميد رهائي چو از اين بند محال است

دل را به جز از مرگ ، نجات دگري نيست

تا بال و پري بود قفس را نگشودند

آن روز گشودند قفس را كه پري نيست

اي مرگ كجائي ، كه به ديدار من آئي

در سينه دگر جز نفس ، مختصري نيست