بعد از مرگم
دوستان یه متن زیبا واسه سنگ قبرم بنویسید . . . . ؟
سنگ مزارم

بر سنگ مزارم الا ، ای رهگذر !
منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم
ز بسکه با لب محنت ،زمین فقر بوسیدم

سنگِ مزارم
زیر کفنم

آن دم که مــــرا مــــی ؛ زده بـر خـــاک سپــارید
زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد
تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد
آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات
یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات
هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی
بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافی
جــز ساغـــر و پیمانــــه و ساقـــی نشنـاسـم
بــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم
گر همچــو همــــای از عـطش عشق بسـوزم
از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم
خود کشی
به پسری که خود کشی کرده بود اندیشیدم :
سرد بود رگ دستش متورم شده بود..تیغ رو تو دستش محکم فشار
می داد....خون از لای مشتش می چکید....لبه شکسته و تیز تیغ رو گذاشت
روی رگ متورم دستش......با اخرین توانش تیغ را تا بالای رگش
کشید....اب سرد وان قزمز قرمز بود.... بوی خون ....بوی نفرت....
ارام تو خون خودش غرق شد . . . .
قبرستان جدایی
چه سخت است،
و دل سپردن به قبرستان جدايي ،
وقتي که ميداني پنج شنبه اي نيست ،
تا رهگذري ،
بر بي کسي ات فاتحه اي بخواند…
گور من
پشت پنجره ای غبار گرفته استاده ام......
به امید اینکه........!!؟
شاید آزاد شوم....
ولی افسوس آزاده هم آزادم نکرد
و هنگامه رفتنم.....!
چقدر سخته رفتن...!
گور من ، مرا در آغوش بکش.
این سلول انفرادی را دوست دارم.
اینجا شهر مرده هاست.
مرا آتش بزن در برت....
حوالی این گور کسی نیست.
با خیال راحت بغلم کن.....!
چشم نامحرمان ، عادت کرده به هرزه دیدن
امروز تصویر خسته میون یک قابم....
حالا دیگه مجبوری فراموشم کنی...! همچون شمعی رو به باد...!
در این روزهای سرد و بارانی ،دستهای گرمت را کم دارم ، فرشته مردن من ....!
ارامش در آخر دنیا
زمانیکه نـاقوس مرگ من به صــدا درآمد ....
و جسد من زیر خاک سرد آرمید ....
همانجایی که خاک های ناآشنا
کــپه کــپه دستانم را پوشاندند ....
خیره و گریان به سراغ من نیا ....
کـه مـن آســـوده ام ...!
روزهای عمر من ؛ سرد و اندوهگین ؛
دیوانه وار و پریشان ؛ با یـاد تـــو سپری شده اســت...!
من از مردن خــشــنــودم...!!!
مدتـهـا از دلشکستگی من گذشته است...!
و رنج را فراموش کرده ام...!
"زمان" با رنج کشیدن من تنظیم شده بود....
"آرامش" در آخــر فـــرا رســیـد ..!!!
خدا وجود نداره
نفسم بالا نمیاد به بن بست زندگی خوردم
هیچکی نیست دستمو بگیره
خدایا خودت دستمو بگیر ببر پیش خودت
ای خدا اگه واقعا بزرگی و وجود داری امشب جونم رو بگیر
ثـــــــــــــابـــــــــــــــت کــــــــــــــن کـــــــــــــــه وجـــــــــــــود داری
پس از مرگ
تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود
فکر زندگی دوباره مرا می ترسانید_
من هنوز به این دنیای که در آن زندگی می کردم،انس نگرفته بودم ،این دنیا
دیگر به چه درد من می خورد.
خیره به مرگ
نشسته ام . . .
تنهای تنها
عیب ندارد
سالهاست به این زندگی عادت کرده ام ؟؟؟؟؟؟؟؟
سقوط
بـــــــــــــه راستـــــــــــی
در زنــــــــدگـــــــــی سقوط
راحت تـــــــــــــــــــــر از صـــــــــعود
انــــــــــــــجـــــــــــــام مـــــــــــــی شود . . . .
فیلم زندگی
از همه چی و همه کس خسته ام....
دیگه بسمه خداااااااااا....
فیلم زندگی منو تموم کن....
فقط ازت یه cut می خوام چیز زیادیه؟!
جوان مرگ
یه نقطه ...
یه عالمه بغض ....
یک دنیا حرف ....
یک دل شکسته ....
و بی نهایت خاطره ....
کافیست برای جوان مرگ شدن .....!!!
مادر مهربان
مرگ...
مادر مهربانی است
که کودک خود را پس از یک روز طوفانی
در آغوش کشیده...
نوازش می کند...
و می خواباند...
حرف اخر
خدا پر نور نمى تابد . . . . ؟
چمدان
حقیقت دارد . . . .
کافیست چمدانم را بردارم
همه آماده اند که فراموشم
حلقه طناب
من مانده ام و حلقه طنابی در مشت
با رفتن تو،به زندگی کردم پشت
بگذار که فردا برسد میشنوی..
دیروز،غروب،عاشقی خود را کشت ..،!
ببار باران
ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست
اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست
ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست
آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست
ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست
غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست
معتاد حسرت
آرزوهایم هوایی میشوند …!
به باد میروند …!
دود میشنود …!
حس میکنم معتاد حسرت هایم شده ام…!
مرگ زندگی
زندگی مرگ است و مرگ زندگی ....پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگی
دیگه از نگاه عاشقانه خسته شدم........ میرم تیغ بزنم به بند بستگی
مگه آزاد بشم از بند خستگی.............. بسه این قفس بدون هم نفس
واسه هر کی دلم تنگ می شه ..تا می فهمه دلش از سنگ می شه
فقط مرگ
بریدم از زندگی از همه چیزش.....
خدایا دنیات ارزونی خودت ......
فقط مرگ .... مرگ .... مرگ......
سوگوار
خدایا !
رحمتی کن تا درلحظه مرگ
بر بیهودگی لحظه ای که
به نام زندگی تلف کرده ام
سوگوار نباشم .
بوسه خدا
به خواب مرگ خواهم رفت و صبح فردا با بوسه خدا دوباره متولد خواهم شد ،
اما اين بار خالي از زجر های زندگی . . .
غمگین
بعضی روزها که به حد مرگ غمگینی
یا حالت بد است،
وقتی از تو می پرسند چرا؟
دیده اید حال آدم بدتر می شود؟
چون نمی توانی توضیح بدهی چرا؟
چون هیچ دلیل محکمه پسندی
برای این حد از بد بودن نداری . . . .
خودکشی

بابت هر بی مهریت یک نشان می زارم به همین راحتی فقط یک تیغ
می خواهد و یک رگ فقط کافی است دنیات کو چک باشد ودلت تنگ
نمی دانی چه لذتی داره!هم آغوشی تیغ با رگ چند لحظه بعد............
درد ..........
سوزش ..........
خون ........
و در آخر
مرگ.............
چند لحظه بعد کسی فریاد می زند: او مرده است مرده !من را به بهشت
راه نمی دهند به جرم خود کشی به جرم مرگ ولی مهم نیست............
جملات بامعنی در مورد مرگ

مرگ ، آخر خط نیست ، آغاز بی خطی است.
مرگ بعضی انسان ها را زنده تر می کند.
مرگ پایان تردیدهاست.
مرگ ، حقّه و همه به حقشون می رسند.
مرگ در واپسین دم حیات متولد میشه.
مرگ را به خاطر این دوست دارم که تمام قوم و خویشاوندان دور هم جمع می شوند.
مرگ ، ستایش آخر زندگی است.
مرگ فکری است که تا لحظه ی پایان ، دست از سرتان برنمی دارد.
مرگ ، کسی را خبر نمی کند ؛ ولی مرگ دیگران مخبر مرگ ماست.
مرگ ، گره زدن دو دنیاست.
مرگ ، مهمانی است که همه انتظار آمدنش را دارند ؛ ولی هیچ کس از آمدنش شاد نمی شود.
مرگ و زندگی با هم گورستان را آباد می کنن.
مرگ ، وسط زندگی پریدن است.
مرگ ، همه کاره ی زندگی است.
مرگ یخ بستن آبی است که عمری روان بوده است.
مرگ ، یک پای زندگی است.
مرگ شال و کلاه کردن زندگی است.
مطالعه در گورستان احتیاج به ورق زدن سنگ قبرها نداره.
بستر مرگ
آه انسانها،
من از شما بسی چیزها آموخته ام
واما چه حاصل٬
که وقتی اینها را در چمدانم میگذارم
که در بستر مرگ خواهم بود . . . .
پـس از مــرگم

نـمـي دانــم پـس از مــرگم كسـي يـادم كند يانه؟
بـــخــوانــد دفــتـر شعـرم، مرا شادم كند يا نه؟
مــني كـــه بـــا امــيــد لـطف يـزدان رفتم از دنيا
نــمـــي دانم كه او گوشي به فريادم كند يا نه؟
هـــر آنكس را كه در دنيا زخود رنجانده ام
گاهي نــمــي دانـــم زبـنــد خــويـش آزادم كند يا نه؟
راه سوم
چه تنگنای سختی است!
یک انسان یا باید بماند یا برود.
و این هر دو
اکنون برایم از معنی تهی شده است.
و دریغ که راه سومی هم نیست!
آغوش باز
از تنهایی نوشتم تنهاترم کرد!
اینجا . . . .
واژه ها هم به دادم نمیرسند
باید آنقدر بنویسم تا مرگ تحویلم بگیرد
و بعد مردنم . . .
همه با آغوش باز از من استقبال میکنند
آری اینگونه است روزگار لعنتی من!!!
بعد از مرگم
بعد از مرگم بر روی سنگ قبرم
بنویسید اینجا کسی خوابیده
که روزی هزار بار مرد و زنده شد
بنویسید اینجا کسی دفن شده
که قبل از زنده بودنش مرده بود
بنویسید او هرگز زندگی نکرد
او هر روز مرد