راه آسمان باز است

رفتن هميشه رسيدن نيست
اما براي رسيدن بايد رفت
حتي در كوچه بن بست هم
راه آسمان باز است !

رفتن هميشه رسيدن نيست
اما براي رسيدن بايد رفت
حتي در كوچه بن بست هم
راه آسمان باز است !
خلقت من در جهان یک وصلۀ ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم ، زور بود؟
خلق ازمن درعذاب و من خود از کردار خویش،
ازعذاب خلق و من یارب ، چه ات منظور بود؟
حاصلی ای دهر ازمن غیر شرِّ وشور نیست.
مقصدت از خلقت من ، سیر شرّوشور بود؟
ذات من معلوم بودت نیست مرغوب. از چه ام،
آفریدستی٬زبانم لال٬چشمت کور بود؟
ای چه خوش بود چشم می پوشیدی از تکوین من،
فرض می کردی که ناقص، خلقت یک مور بود.
ای طبیعت گر نبودم من، جهانت عیب داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی، اجاقت کور بود؟
قصد تو از خلقت من ، خود یقین دارم فقط،
دیدن هر روز یک گون رنج جور واجور بود.
گر نبودی تابش ستارهء من در سپهر،
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟
راست گویم ،نیست جز این علت تکوین من،
قالبی لازم برای ساخت یک گور بود.
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب،
گر خدائی هست ز انصاف خدائی دور بود.
گر من اندر جای تو بودم امیر کائنات،
هر کسی از بهر کار بهتری ماءمور بود.
آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد،
از چه کرد این آفرینش را٬مگر مجبور بود؟
سفر كردم
خداحافظ . . . . خداحافظ . . . من از اينجا سفر كردم
مرا ديگر نمي بيني كه تا رويا سفر كردم
همين امشب دلم پر زد به سوي فصل تنهائي
به سوي فصل خاموشي
مرا تا صبح گاه امشب به ياد آور
كه من از اين دلها سفر كردم
مرا باور نمي كردي تو ، حتي تو لحظه سختي
كه باور ميكند كه من از اين دنيا سفر كردم
تو يادت هست مي گفتي برايم همسفر هستي
اگر تو همسفر بودي چرا تنها سفر كردم
همه هستيم همه دنيام براي تو كه من به فردا ها سفر كردم
غروب آخرين ديدار لب هاي تو مي لرزيد و. . . .
اشك غم ميان جام چشمان تو مي جوشيد
دلم آزرده شد آن روز چون راه ما از هم جدا مي شد
چه راه دردناكي . . . .
اشك غم روي گونه هايت ميريخت من هم گريه سر دادم
دريغا لحظه اي به من گفتي كه من رفتم . . . .
از پشت موج اشك ، اندام تو را تا دور مي ديدم
دلم مي خواست از ژرفاي دلم فرياد بر دارم
مرو برگرد . . . .
و ليكن بغض راه گفته ام را بست .