بعد مرگ

جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست

جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست...

آنچنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد

كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست...

شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم

كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست...

اين دل خسته ، زماني پر پروازي داشت

حال از جور زمان بال و پري نيست كه  نيست...

بس كه تنهايم و يار دگري نيست مرا

بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه  نيست...!!

روزی میاید


روزی میاید که

زیر قاب صورتم می بینی ، نوشته اند :

 

   " اِنا لِلّه و اِنا اِلَیهِ راجِعون "




مهمان گورستان



مصلحت این بود آواره دوران شوم 

در قمار زندگی محکوم به زندان شوم

مصلحت بود که مرغان یک به یک ازاد

و من همچون مرغی بی نفس

مهمان گورستان شود 



اي مرگ



و تو اي مرگ روزي مرا تجربه خواهي كرد....

روزي به سراغت خواهم آمد

با آغوشي باز و چشماني مصمم . . .



تابوت

تو که مرا نابود کردی ،

عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ،

بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار،

از عشقم یاد نکردی!

نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ،

نه میگویی دوستم داری ،

نه فکری به حال قلبم میکنی...

آغازِ بی‌پایان


خدایا!

نمی‌دانم چرا گاهی دعاهایم را برعکس می‌شنوی...

من یک «آغازِ بی‌پایان» خواسته بودم،

نه یک «پایانِ بی‌آغاز»...



مرگ...

مرگ...

         مادر مهربانی است

                   که کودک خود را پس از یک روز طوفانی

                        در آغوش کشیده...

                            نوازش می کند...

                                          و می خواباند...

مرده ام



من سال هاست مرده ام

اما. . . نفس می کشم هنوز.. . .

روح بیچاره ی خود را به دار آویخته ام!!!


قبر من



قبر منو خیلی بزرگ بسازین ،

چون یه دنیا آرزو

با خودم به گور میبرم !



خــدایـــــا



خــدایـــــا


آسمــــانت چــه مــزه ای است؟

من که فقـــط زمیــــن خـــورده ام . . .

روز مرگم



روز
مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

 

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید

مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید


بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ

پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

 

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد

شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

 

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد

اندرون دل مــن یک قـلم تـاک زنـیـــــــد

 

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت

آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

دق کرده ام

میخندم...

دیگر تب هم ندارم...

داغ هم نیستم...

دیگر حتی به یاد تو هم نیستم...

سرد شده ام...

کسی چه میداند شاید هم دق کرده ام...

خدایا خسته ام


خدایا . . .

مى خواهم اعتراف کنم !

خسته ام . . .

من امانت دار خوبى نیستم . . .

“ مرا ” از من بگیر . . .

مال خودت . . .

من نمى توانم نگهش دارم . . .



بهترین پناه


مرگ بهترین پناه دردها و غمها و رنج ها

 

و بیدادگری های زندگانی است.



مرگ دلخراش






تمام آرزوهایمان...


یک شبه...

خاطره شد !

عجب مرگ دلخراشی !

ما مرده ایم


حرفی دیگر نیست

ما مرده ایم

و سکوت رمز این استعاره ی ناچیز است

حرفی دیگر نیست

جز اینکه بر خیزیم

به هوا بنگریم

و دوباره بمیریم


ساعت  اول قبر




شب اول قبر  . . . .




ادامه مطلب رو کلیک کن  . . . .

ادامه نوشته

بوی مرگ


من بر چشمانم پارچه ای سیاه خواهم بست

تا هیچ چیز را نبینم

نه شکنجه را و نه چراغها را

تنها صدایشان را خواهم شنید

و هر چه را که بشنوم

لب باز نخواهم کرد

چرا که دهانم بوی مرگ می دهد





جوانمرگ

یه گوشه دنج ....

                    یه نقطه ...                                           

یه عالمه بغض ....

یک دنیا حرف ....

یک دل شکسته ....

و بی نهایت خاطره ....

کافیست برای جوان مرگ شدن .....!!!






درد


مانند هیزم هاى مصنوعى شومینه مى سوزم!


ولى پایانى ندارم

درد

یعنى همین!

نفس

لعنت بر  صبح


که چشماتو باز میکنی


میبینی هنوووووووز داری . . . .


نفس میکشی"!!!!



سنگ قبر

شاید امروز گلهایی که برات میفرستم و پس بدی اما ...

یه روز رو سنگ قبرم گل میزاری.

شاید امروز دستاتو بهم ندی اما ...

یه روز رو سنگ قبرم دست میکشی.

شاید امروز سکوت کنی اما ...

یه روز رو سنگ قبرم بهم التماس میکنی که باهات حرف بزنم.

شاید امروز اغوشت برا من حرام باشه اما ...

یه روز با حسرت سنگ قبرم را دراغوش میگیری....

افسوس.....

تسلیت

مرگ انسان



مرگ انسان زمانیست که:



نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد


و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن .

دفنم کنید

بعد از مرگم,



جایی دفنم کنید که هیچ آدمی قبرم را لگد نکند,



در این دنیا حرمت مرا نگه نداشتید



حال من رفته ام...



اما ...



حرمت سنگ قبرم را نگه دارید


پس از مرگم

بـــــــــــــلافاصلـــــــــــــــه پس از مــــــــــــــــرگم



مـــــــــــــــــرا بـــــــــــــــــه خـــــــــــــاک نسپاریــــــــــد



دوستانـــــــــــــــم عـــــــــــادت دارنــــــــــــــــــد



کــــــــــه دیــــــــــر بیاینــــــــــــــــــــــد . . . .



آغوش مرگ

مرگ چرا نمی آید ز راه


تا که باز کنم آغوشم را


آن آزادی بزرگ


آن پایان بی منت ها


ثانیه ها اینقدر چابکند


ساعتها چرا سنگینند... .


میمیرم

روزی که میمیرم


نگران من نباش


که میان ابرها گم نمی شوم


و اشک مریز


که نمیتوانم . . .


حتی بغض کنم


حتی صدایم مکن


که من دیگر درون تورا حس میکنم


وقتی مردم


میان آسمان مرا بجوی


نه زیر سنگی که نام من کشیده به روی


مـــــــــــــن . . .


همیشه تورا از فراز ابرها


تماشا میکنم....



مرگ،خوابي شيرين

مرگ،خوابي شيرين

در آغوش خاك گرم كه جسم سرد مرا در آغوش ميگيرد


تا همه ي بي مهري ها وسردي ها و نامردي ها را به فراموشي بسپارم.


و با چه محبتي مهرش را نثارم ميكند بي منت.


و باد كه با وزش بر روي خاكم و نوازشي دلنشين آرامم مي كند


و در لابه لاي درختان برايم آوار مي خواند


و درختان برايم دست مي زنند


و حال با اين ياران ديگر احساس تنهايي نخواهم كرد.


مرگ زيباست براي جسم سردم و روح بلند پروازم


كه باز خواهد گشت در آغوش گرم وبي نهايت محبت او.


اعلامیه فوت

اعلامیه فوتم  را


به همان دیوارهایی که حرف هایم را شنیده بودند چسباندم!

حالا که نیستم..


حالا که مردم..


حسرت می خورم!


اگر می دانستم اینقدر دوستم دارند حتما زنده می ماندم...


هنوز حرف هست...


کمـــــــــا



دلـــــــــــــــــــــــم

بـــــــــــــــه کمـــــــــا رفـــته

بــــــــــــــــــــــــرای مــــــــــــــــــردنــــش

دســت بــــــــــــــــــــــه دعـــــــــــــــــا شـــویــــــــــــد . . .



تيغ

وقتي خون از رگهام ميزنه بيرون


آرامشم برميگرده سر جاش


رگ . . .

تيغ . . .

خون. . .


به اين ميگن يه بازي قشنگ ...



مرده ی زنده

حالا دیگر نه زندگانی می کنم و نه خواب هستم .

نه از چیزی خوشم می آید و نه بدم می آید.

من با مرگ آشنا و مانوس شده ام .

دیگر به مرده ها حسرت نمی ورزم .

منهم از از دنیای آنها بشمار می آیم منهم با آنها هستم .

و فقط تنها دل خوشیم اینه که خودت شاهد بودی آرزوی خیلی ها بودم

فقط یک شب...



دنیا تمام بازی هایت را به سرم اوردی


گرفتنی ها را گرفتی

دادنی ها را ندادی

دلم را صدبار شکستی

زخمهایت را زدی

تنها و بی کسم کردی

دیگر بس است

چیزی از من نمانده

بگذار دیگر گریه نکنم

فقط یک شب...

منتظر قطار


دیگر از این شهر


میخواهم سفر کنم 


چمدانم را بسته ام


اگر خدا بخواهد 


امروز از یان شهر می روم


نشسته ام منتظر قطار


اما نه در ایستگاه . . .


روی ریل قطار . . .






یادش به خیر . . . .

578333_4A3yKJyQ

ای روزگار

ای روزگار


من راههای نرفته بسیار دارم . . .


اما با تو یکی ، زیاد راه آمده ام . . .


خداوندا

نگاره: ‏چـگـونـه ایـنـجـا را تـرک کـنـم و

بـه دنـبـال سـرنـوشـت بـگـردم؟!

وقـتـی در گـوشـه گـوشـه ایـن شـهـر

بـا تـو خـاطـره دارم؟!!‏


خــــــــــــــــــــــــداونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا . . . . .


پریشانم چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم
اسیر زندگی کردی



خـــــــــــــــــــــداونـــــــــــــــــــــــــــــــــدا . . . . .

اگر روزی زعرش خود

به زیر ایی لباس فقر پوشی

غرورت رابرای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیاندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر

میگویی ،

نمــــــــــــــی گــــــــویـــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



بر سنگ قبرم بنویسید . . . . ؟


دوستان با موزیلا عکس قابل مشاهدست

خودکشی


مقداری طناب در خانه هست

می ایی بازی کنیم

یا گره اش بزنم

بر سقف . . . 





دوستان این عکس خودمه گذاشتمش تو قفس . . . . ؟


دوستان با موزیلا عکس قابل دیدنه

فاتحه


بر تمام قبر های این شهر

بوسه بزن

شاید به یاد بیاوری

کجا مرا جا گذاشتی...

من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام

صدای کلاغها را می شنوی؟

دارند برایم فاتحه می خوانند.....!!


ابـــــــدی



  روی زمین خانه موقتی است و


زیرِ زمین


     جــــــایگـــــاه ابـــــــدی 



خواب دیدم مرده ام


خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی



سقف آسمان


گاهی دلم انقدر از زمین میگیرد

که میخواهم تا سقف آسمان

پرواز کنم و رویش دراز بکشم . . . !

آرام و آسوده . . .

مثل ماهی حوضمان

که چند روزیست روی آب است . . .



پرواز




دلم اسمانی می خواهد

 

ابی

 

پاک

 

مقدس

 

ارام

 

دلم پرواز می خواهد

 

با بال و پر نه . . . . 

 

یک تکه طناب سرخ هم کافیست….

خبر مرگ مرا


خدایااز تو دلگیرم!!!

به قولت وفا نکردی...

گفته بودی حق انتخاب دارم

پس چرا انتخابم را گناه اعلام کردی؟!

خودکشی هم انتخاب من بود...


عمق خاموشی

من در عمق خاموشی ها

به خواب رفته ام

دیگر نمی شود فصل ها را دید

و بوی نم را احساس کرد

نمی شود آرام بیدار شد

و به فردایی تازه فکر کرد

من در عمق خاموشی ها

 به خواب رفته ام . . . 

کابوس

مدتهاست که منتظر پایان این کابوس و بیدار شدن از این خواب لعنتی ام...

کابوسی که سالهاست دارم می بینم...

رویایی که بیدار شدن ازش به قیمت زندگی تموم میشه ...

من هنوز راه میرم...

می بینم...

می شنوم...

نفس می کشم...

ولی زنده نیستم...

خیلی وقته مرده ام...

خیلی وقته . . . .

 

 

شهوت مرگ

ميخواهم بميرم


و در جهاني برخيزم،


که همسايگان يکديگر را بشناسند.
و مردم،
همه رنگها را دوست بدارند.
ميخواهم در جهاني بر خيزم
که عشق به قيمت لبخند باشد.
مردان نميرند،
زنان نگريند،
و همه کودکان،پدران خود را بشناسند.
عدالت باغي باشد،
که مردم در آن سيبهاي يکسان بخورند،
و يکسان بميرند.
ميخواهم در جهاني بر خيزم،
که هيچ انساني، بيش از يک بار نميرد