بغض



تنها نشسته‌ام


چای می‌نوشم،

و بغض می کنم،

سیگار پشت سیگار.....

هیچ‌کس مرا  به یاد نمی‌آورد!

این همه آدم،

روی کهکشان به این بزرگی؛

و من

حتی

آرزوی یکی نبودم!!!



 

دل شکسته ام . . . .  

                 همچون مادری که   لباس ورزشی بچه اش

                                                                                                                   بوی سیگار می دهد

قصه تلخ



وقتي خداي ==== بنده هاشو مي آفريد


با قلم نوك طلا با جوهر طلائي رنگ


رو پيشونيشون مي نوشت يه قصه خوب و قشنگ


وقتي نوبت به من رسيد قلم نوك طلا شكست



از مرغ غم يه پر گرفت



با جوهر غصه نوشت



يه قصه تلخ واسه من . . . .



لحظه







لحظه هايي هست


كه دلم  تنگ ميشه


اسم اين لحظه ها


رو گذاشتم هميشه



برادر جان




http://sepidehaghshenas.persiangig.com/image/25r2e6u.jpg


برادر جان نمي داني چه دلتنگم


برادر جان نمي داني چه غمگينم


نمي داني نمي داني برادر جان


گرفتار كدام نفرين و طلسمم


نمي داني چه سخت است در به در بودن


مثل طوفان هميشه در سفر بودن


برادر جان نمي داني نم داني


چه تلخ است وارث درد پدر بودن


دلم تنگ است برادر جان


دلتنگ از اين روزهاي بي اميد


از اين شب گرديها خسته و مايوس


از اين تكرار بيهوده دلم تنگ است


هميشه يك غم و يك درد و يك كابوس


دلم خوش نيست غمگينم برادر جان


از اين تكرار بي رويا و بي لبخند


چه تنها و غمگيني كه غير از من


همه عاشق و خوشبخت عاشق و خرسند



داريوش

 

 


صادق هدايت



سرابي در چشمان رنگي



ادامه نوشته

شاعرش يادم رفته . . . . . ؟

فانوس مشکی . . . . . !






ادامه نوشته

خسته ام از زندگي



تا كجاي قصه ها بايد ز دلتني نوشت

تا به كي بازيچه بودن در دو دست سرنوشت

تا به كي با ضربه هاي درد بايد آرام شد

بهر ديدار محبت تا به كي در انتظار

خستــــــــه ام از زندگـــــــــــي بـــــا غصـــــــه هاي بيشمـــــار . . . . !




آدم برفي غمگين




آدم برفي


كاش هرگز منو نمي ساخت

كاشكي من هرگز نبودم

منم اون آدم برفي كه تنش يخ و سرده

اون كه از اول عمرش

به خودش نديده جز درد

اون كه همنشين باده

اون كه دل به گريه داده

اون كه يخ بسته نفس هاش

اما سينه اش پره فرياده

حالا منتظر مي شينم

 تا كه خورشيد رو ببينم

مي دونم وقتي بهار شد

من ديگه خاك زمينم

 

 

 


حقايق تلخ





شواهد تلخ

به من ياد داده بودند . . . .  كه ديگران را دوست داشته باشم

به من ياد داده بودند . . . . كه به ديگران عشق بورزم وكمكشان كنم

 به من ياد داده بودند . . . . كه اميد داشته باشم اميد به زندگي

 

بزرگتر كه شدم !!!!!!!

 كم كم شاهد حقايقي بودم كه نياموخته بودم ؟؟؟؟؟؟

دوست داشتم در مواقع احتياج به ياريشان بشتابم

اما در مواقع نياز دست رد بر سينه ام مي زدند

صداقت و يك رنگي را به آنها دو دستي هديه دادم

اما با دروغ و ريا كاري تحويل گرفتم

اما . . . ..  اما . . . . . 

 و حال من به اميد آن روز زنده ام كه هم آغوش و هم بسر خاك باشم .




 

باغ آرزوها



در باغ آرزوها ديگر گلي نمانده

در حسرت گل هستم


اي باغبان كجائي . . . .

سر به صخره



درياچه ‍‍، دل پاك و نجيبي دارد

بنگر كه چه حالت غريبي دارد

آن موج كه سر به صخره ها مي كوبد

با من چه شباهت عجيبي دارد .



دل و غم


هر وقت احساس تنهائي كردي اين حقيقت را به خاطر داشته باش

يك دل و اين همه غم چرا نصيب من شد . . . . .

عدالت



خوشا انان كه

                          

                          كورند. . . .


و عدالت


                            را نمي بينند .......