آدم برفي


كاش هرگز منو نمي ساخت

كاشكي من هرگز نبودم

منم اون آدم برفي كه تنش يخ و سرده

اون كه از اول عمرش

به خودش نديده جز درد

اون كه همنشين باده

اون كه دل به گريه داده

اون كه يخ بسته نفس هاش

اما سينه اش پره فرياده

حالا منتظر مي شينم

 تا كه خورشيد رو ببينم

مي دونم وقتي بهار شد

من ديگه خاك زمينم