برادر جان
برادر جان نمي داني چه دلتنگم
برادر جان نمي داني چه غمگينم
نمي داني نمي داني برادر جان
گرفتار كدام نفرين و طلسمم
نمي داني چه سخت است در به در بودن
مثل طوفان هميشه در سفر بودن
برادر جان نمي داني نم داني
چه تلخ است وارث درد پدر بودن
دلم تنگ است برادر جان
دلتنگ از اين روزهاي بي اميد
از اين شب گرديها خسته و مايوس
از اين تكرار بيهوده دلم تنگ است
هميشه يك غم و يك درد و يك كابوس
دلم خوش نيست غمگينم برادر جان
از اين تكرار بي رويا و بي لبخند
چه تنها و غمگيني كه غير از من
همه عاشق و خوشبخت عاشق و خرسند
داريوش
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ساعت 13:28 توسط افسرده
|