بدرود غم انگيز
غروب آخرين ديدار لب هاي تو مي لرزيد و. . . .
اشك غم ميان جام چشمان تو مي جوشيد
دلم آزرده شد آن روز چون راه ما از هم جدا مي شد
چه راه دردناكي . . . .
اشك غم روي گونه هايت ميريخت من هم گريه سر دادم
دريغا لحظه اي به من گفتي كه من رفتم . . . .
از پشت موج اشك ، اندام تو را تا دور مي ديدم
دلم مي خواست از ژرفاي دلم فرياد بر دارم
مرو برگرد . . . .
و ليكن بغض راه گفته ام را بست .
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۱ ساعت 15:10 توسط افسرده
|
