ارامش در آخر دنیا
زمانیکه نـاقوس مرگ من به صــدا درآمد ....
و جسد من زیر خاک سرد آرمید ....
همانجایی که خاک های ناآشنا
کــپه کــپه دستانم را پوشاندند ....
خیره و گریان به سراغ من نیا ....
کـه مـن آســـوده ام ...!
روزهای عمر من ؛ سرد و اندوهگین ؛
دیوانه وار و پریشان ؛ با یـاد تـــو سپری شده اســت...!
من از مردن خــشــنــودم...!!!
مدتـهـا از دلشکستگی من گذشته است...!
و رنج را فراموش کرده ام...!
"زمان" با رنج کشیدن من تنظیم شده بود....
"آرامش" در آخــر فـــرا رســیـد ..!!!
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۱۱ ساعت 22:59 توسط افسرده
|